روایت ِاین روزها .

آچمَـــــــز

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام +همه هست و هیچ نیست جز او .. tan-dis = تندیس : هست نشان دادن ِ آنچه را که نیست گویند ..

روایت ِاین روزها .

یک . هر روز، خیابان معلم را گریه کنی ، همه اش را .

بدون جا انداختن تکه ای از پیاده رو هایش

این روزها زیاد به تو فکرمیکنم یعنی فقد به تو فکر میکنم !

زیاد تکثیر شده ای در آدم ها ، من زیاد بدهکارشده ام به این و آن 

و این مردی ست که دوستم داشت  مدام. و  آن .. آن منم

که زندگی از بند بند ِتنم رفته 

زندگی از بند بند تنم رفته و از این چیزها نمی شود با هیچ کس حرفی زد ..

 

دو . بالاخره همان چیزی بشود همه چیز که از اول فکرش را می کردی

از قدرت پیش بینی،از عادی بودن اتفاق های ناگوار یاحتی گوارا بیزارم .



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |